اولین نوحه ی سلمان الحلواچی در سه سالگی
اعظم الله اجورنا و اجورکم
#مداحی
#فیلم
#زیرنویس_عربی
اولین نوحه ی سلمان الحلواچی در سه سالگی
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
توسل به حضرت رقیه
سامان ندارم به خدا بعد رقیه چون گشته دلم شیدای رقیه
از گفتن لطفش عاجز است این دل انقدر که کرده دل ما را پاک رقیه
هر که که باشم به خدا ندارم پناهی جز تو ای دلبر ارباب رقیه
خسته ام اما ندارم غمی چون تو خودت گفتی مراخادم رقیه
شهیده زینب کمایی
پدرش به نامهای ایرانی علاقه داشت و مادربزرگش نام #میترا را برایش انتخاب کرد. از نامش ناراضی بود و به همه میگفت من را #زینب صدا کنید
.
با شروع جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹ پس از مهاجرت به اصفهان و سپس شاهین شهر اصفهان او در سایه حمایت های مادرش به فعالیت های فرهنگی از جمله شرکت در کلاس های اعتقادی جامعه زنان و عضویت در بسیج و فعالیت های پرورشی و تربیتی دبیرستان ۲۲ بهمن شاهین شهر پرداخت. در این زمان چهار عضو خانواده کمایی در جبهه مشغول به خدمت بودند. فعالیتهای مذهبی زینب، مورد غضب منافقین قرار گرفته بود؛ با آن سن کم کتابهای شهید مطهری را میخواند و در محافل عمومی و آموزشی با کمونیستها و منافقین بحث میکرد و رسوایشان میساخت.
در سال ۱۳۶۰ در شاهینشهر یک راهپیمایی علیه #بیحجابها راه افتاد که زینب مسئول جمعآوری بچههای مدرسه برای شرکت در راهپیمایی شد. منافقین از همان جا زیر نظرش گرفتند. دخترم همیشه غسل #شهادت میکرد. قبل از شهادتش هم غسل شهادت کرده بود. در اسفند همان سال در تمیز کردن خانه برای عید نوروز به من کمک کرد و از من خواست که بگذارم روز آخر سال برای خواندن نماز مغرب و عشا به مسجد برود. آن نماز، آخرین نماز زینب ۱۴ ساله بود. وقتی از مسجد برمیگشت، منافقان او را با چادرش خفه کردند و به #شهادت رساندند. ما بعد از دو روز توانستیم پیکرش را پیدا کنیم. پیکر دخترم همراه با پیکر ۱۶۰ شهید عملیات فتحالمبین که از منطقه آورده بودند، تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان زیر درخت کاج به خاک سپردند.
محرم امسال
دوباره تونستم با پاهای خودم واردحسینیه بشم ونفس بکشم نمیدونیدچقدر برام لدت بخش بود.اصلا نمیدونستم گفتن سال بدون عزاداری در حسینیه اینقدر برام سخته …امسال بیشتر قدرش را دارم ….
حالا تصور کنید وقتی امام زمان بیاد چقدر شیرینه وای دلم تو این هیاهو اقام را میخواد?
اللهم عجل لولیک الفرج